بسم الله
هر که دارد آرزوی محفل عرفان عشق
باید او گردد مرید مسلک جانان عشق
دیده ی دل گر گشایی برطرف گردد حجاب
بر ملا بینی تو راز حکمت پنهان عشق
سالکی گفتا که رفتم در میان عاشقان
مجمعی دیدم کنار سفره ی احسان عشق
جمله سر مستند و مدهوش از می ناب طهور
مکتب نوراست و تحصیلش همه دیوان عشق
صدر مجلس را نظر کردم بدیدم گل رخی
بهتر از او کس ندیدم در خور شایان عشق
بر یکی از عاشقان گفتم که این فرزانه کیست
مهر گردون تابد از آن چهره ی تابان عشق
در جوابم این چنین گفتا مگر نا محرمی
این همان باشد که وی را گفته اند سلطان عشق
بی تحمل من برفتم سوی مصباح الهدی
تا بگیرم رتبه ی برتر بر این عنوان عشق
گفتم ای بالاتر از حد تصور در مقام
کن نصیبم قدری از آن نعمت عرفان عشق
یک اشارت کرد و بر ساقی مرا داد اونشان
می بدست آمد بسویم ساقی فرمان عشق
زان می صهبا گرفتم سر کشیدم جرعه ای
تا که نوشیدم عوض شدصحنه برچشمان عشق
آن همه عاشق که دیدم جمله خاکستر شدند
روشنی بخشد فقط یک شمع نور افشان عشق
هر که میخواهد بداند سرّ این مکنون کجاست
خو بگیرد با حسین و محفل یاران عشق
یادم آمد از قیام و نهضت خونین او
اشک خونم در سحاب غم شود باران عشق
کن مجسم در نظر بین در میان کشتگان
رهبر آزادگان افتاده در میدان عشق
پیکر پاکش به گودال و سرش بالای نی
باء بسم اله جدا گردیده از قرآن عشق
یا رب اینجا مقتل است یا اینکه بازار سلاح
وای اگر زهرا ببیند این تن بی جان عشق
پور هاجر در کجا باشد همانند حسین
همچو زهرا کس ندارد این چنین قربان عشق
آن حسینی که خدایش گشته وی را خون بها
تا ابد گشته عزیز حضرت سبحان عشق
یا حسین درمانده آید سوی تو بهر نیاز
شاعرت (غفاریم) دارم طمع از خوان عشق
شعر:اسکندر غفاری