بسم الله
ما ز لطف همسر شیر خدا کم گفته ایم
از عنایات عزیز مصطفی کم گفته ایم
جان بقربانش نگین خاتم ِ خاتم بُوَد
از مقام این نگین پربها کم گفته ایم
پاره ی جسم پیمبر بر ولایت جان نثار
ما ازین منصوره ی اهل سما کم گفته ایم
شان او برتر ز شان کل نسوان جهان
تا کنون از نعت این فخر جزا کم گفته ایم
آنکه گیرد رو زنابینا حجاب اندر حجاب
از چنین گنج نهانی بر ملا کم گفته ایم
آن چنان پیغمبری را این چنین دختر شود
مدح وی هرچه بگوئیم ها کذا کم گفته ایم
این همه عزوشرف را زیرپا ثانی گذاشت
تا به حال ازظلم آن شوم ودغا کم گفته ایم
آنکه زد سیلی به زهرا تا ابد لعنت براو
هر کسی که بشنود نفرین ما کم گفته ایم
آتش کل نفاق و تفرقه از قبر اوست
گر بگوئیم با سند این ماجرا کم گفته ایم
هر که گوید می شود بیشتر ز غفاری نوشت
گوید او بیشتر ندانیم از شما کم گفته ایم
شعر:اسکندر غفاری